اللهم عجل الولیک الفرج 

کد دعای فرج برای وبلاگ

راه شهدا
♥لاله های خونین♥ | صفحه اصلي تماس با ما عناوين مطالب ورود
نويسندگان
علماي شيعه
آيت الله خامنه اي

آيت الله سيستاني

آيت الله وحيد خراساني

آيت الله صافي گلپايگاني

آيت الله مکارم شيرازي

آيت الله شبيري زنجاني

دانش نامه ي مهدويت
مهدويت امام زمان (عج)
کارنامه ي عمليات
جنگ دفاع مقدس
وصيت نامه ي شهدا
<وصيت شهدا
حديث
حديث موضوعي

http://javad15.persiangig.com/image/31525927568614034969.gif

«برای توبـــه هیچ وقت دیـــر نیست»

♣راه شهدا زیباست♣

[ سه شنبه 16 مهر 1392 ] [ 19:55 ] [ ♦امید رضا زارعی ]
 

حقیقت این است که هرچه بگوییم خسته شده ایم و بریده ایم. اسلام دست از سر ما بر نمی دارد. ماباید بمانیم و کاری را که می خواهیم. انجام بدهیم. همیشه باید مشغول یک کلمه باشیم.و آن (( عشق)) است. اگر عاشقانه با کار پیش بیایی به طور قطع بریدن و عمل زدگی و خستگی برایت مفهومی پیدا نمی کند...

[ سه شنبه 16 مهر 1392 ] [ 18:32 ] [ ♦امید رضا زارعی ]

 

همیشه یه بطری آب همراش بود

اما هیچ وقت ندیدم توی شلمچه در حین کار آب بخوره

رفتیم برای تفحص شهدا

یه خاکریز بود که جلوش سیم خاردار کشیده بودند

دو شهید رو دیدم که به سیم خاردار جوش خورده بودند

پشت سر آنها هم چهارده شهید دیگر افتاده بود

مجید بعضی از آنها را به اسم می شناخت

مخصوصا آنهایی که روی سیم خاردار خوابیده بودند

جمجمۀ شهدا هم با کمی فاصله روی زمین افتاده بود

مجید بطری آب را برداشت

روی دندان های جمجمه می ریخت و گریه می کرد

می گفت: بچه ها! ببخشید اون شب بهتون آب ندادم

به خدا آب نداشتم

تازه! زحمی بودین و آب براتون ضرر داشت!...

مجید روضه خوان شده بود و ...

تازه اون موقع بهمون گفت که چرا آب نمی خوره

میگفت هر وقت میخام اب بخورم یاد صحنه ی تشنگی اینا می افتم

دیگه نمی تونم آب بخورم
[ دو شنبه 15 مهر 1392 ] [ 21:7 ] [ ♦امید رضا زارعی ]

 

 

  بدنش پر ترکش شده بود. می خواستن بهش روحیه بدن، نمی دونستن چی کار کنن یا چی بگن...

  با خودشون گفتن موضوع بحث را عوض کنیم خوبه.

  یکی از بچه ها گفت «شنیدم رشته ریاضی خونده بودی!؟»

  یکی دیگه گفت «تصمیم داری رشته تحصیلی ات رو ادامه بدی؟»

  لبخندی زد . گفت «نه ! دیگه باید برم مهندسی معدن! آهن از بدنم استخراج کنم!»

[ دو شنبه 15 مهر 1392 ] [ 18:2 ] [ ♦امید رضا زارعی ]

 


ثواب هیزم و

گناه آتش...!!!

 

پی نوشت:

حالا غفلتی کن

تا دنیا و آخرتت بشود

حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ

[ دو شنبه 15 مهر 1392 ] [ 18:0 ] [ ♦امید رضا زارعی ]
پندار ما این است که ما مانده ایم و شهدا رفته اند،امّا حقیقت آن است که زمان،ما را با خود برده است و شهدا مانده اند...

[ دو شنبه 15 مهر 1392 ] [ 17:55 ] [ ♦امید رضا زارعی ]

شهدای گمنام

ای کاش می شد تا تو را در مامن گمنامیت رها کنیم و بگذریم که تو اینچنین میخواستی .اما ای عزیز اجر تو در کتمان کردن است و اجر ما در افشا کردن تا تاریخ در افق وجود تو قله های بلند تکامل انسانی را ببیند .

 

[ شنبه 13 مهر 1392 ] [ 14:25 ] [ ♦امید رضا زارعی ]

 

دوباره روزای سیاهِ، بیچارگی رسیده

 

توی خونه ی سینه خالی ، از عکس یک شهیدِه

 

دیگه نگاهامون ، به زمین کرده عادت

 

توی آسمونِ دل ، نمیاد عطر شهادت

 

از این سیاهی به خدا ، شهدا شرمنده ایم

 

خالی شده جای شما ، شهدا شرمنده ایم 

 

ما اونایی هستیم که گفتیم، رزمنده ایم همیشه

 

ولی یه روز اومد که دیدیم، تیشه زدیم به ریشه

 

حسرتمون امروز ، آسمونِِ بهشته

 

حسرت گلای ، لاله گونِ بهشته

 

دلی که تنگه می خونه ، شهدا شرمنده ایم

 

حضرت زهرا (س) می دونه ، شهدا شرمنده ایم

[ شنبه 13 مهر 1392 ] [ 14:25 ] [ ♦امید رضا زارعی ]
 
  اگــر شهادت نبود

  

شهــادت غیــرت است.

دین، شهادت را به دنیا آورد، تا بی غیرتی فرصت نیاورد که جهان را، پر بلا کند!

دین، محمد صلی الله علیه و آله است؛ و شهادت، حسین علیه السلام.

[ جمعه 12 مهر 1392 ] [ 23:28 ] [ ♦امید رضا زارعی ]
 

جانباز شیمیایی

 

 مولای من مرا بیاد بیاور؛ آن لحظه‌ای که در شب تاریک در فاو، شلمچه، جزیره مجنون و... با آنانی که می شناختیشان، یک‌صدا تو را فریاد می زدیم.

من همان فرد کوچک و ناچیزی بودم که با لحن ساده خود یابن الحسن می‌گفتم و سرود العجل سر می‌دادم..
همانی که تفنگ "ام یک" از من بلندتر بود...

[ جمعه 12 مهر 1392 ] [ 23:26 ] [ ♦امید رضا زارعی ]




ای شهید، ای آنکه بر کرانه ی ازلی و ابدی وجود برنشسته ای!
دستی برآر و ما قبرستان نشینان عادات سخیف را نیز از این منجلاب بیرون کش...

[ جمعه 12 مهر 1392 ] [ 23:21 ] [ ♦امید رضا زارعی ]

آمده‌ام ای خوب‌ترین، ای بهترین ، ای مهربان‌ترین ، تا در میهمانی بندگانت مرا نیز بپذیری و بخشش گناهان را بدرقه ی راهم کنی . . . الهی العفو ، العفو ، العفو… *** یک عمر تماشای دری خون آلود / یاد آوری حادثه ای سرخ و کبود کم کم به علی بال پریدن میداد / ای تیغ نیازی به حضور تو نبود . . . التماس دعا . . . دلت را با خداوند آشنا کن / ز عمق جان خدایت را صدا کن دل غفلت زده مانند سنگ است / مس دل را به یاد او طلا کن به پیش او گشا دست نیازی / به درگاه بلند او دعا کن . . . التماس دعا . . . امشب این دل یاد مولا می کند / لیلة القـدر است و احیا می کند بشنو ای گـوش دلها بی صدا / نغمه ی فـزت و رب الکعبه را . . . خدایا ، بحق شهید شب های قدر تقدیر ما را محبت و ولایت و پیروی راه مولا علی علیه السلام رقم بزن آمین . . . . در برج ولا مهر جهان تاب علیست / در شهر علوم نبوی، باب علیست از اول خلقت بشر تا امروز / مظلوم ترین شهید محراب علیست . . . التماس دعا

[ جمعه 12 مهر 1392 ] [ 23:20 ] [ ♦امید رضا زارعی ]

 

 

( خاطرات رو حانی پاسدا و جانباز عباسعلی زارعی)

بعد از عملیات فاو ما چهار نفر قبضه ی خمپاره ی 81 داشتیم که دم غروب بود کنار سنگر نشسته بودیم . تصمیم بر این شدیک نفر برود داخل سنگر چایی درست کند . که نگاه سه نفر به من بود که من بروم و چای درست کنم .تا رفتم داخل سنگر کبریت زدم چراغ را روشن کنم خمپاره سود کشید و سه نفر به شهادت رسیدند ومن در عالم بی کسی تنها ماندم.

ای مسولین خداوند شهدا را گلچین می کند بیاید تا  دست در دست هم بدهیم و راهشان را ادامه دهیم 

( شهادت کار هر کسی نیست دل می خواهدوعشق )

 

[ جمعه 12 مهر 1392 ] [ 11:51 ] [ ♦امید رضا زارعی ]

 

 

 

هدف از ایجاد این وب سایت آشنایی نسل جدید بچه های ایران با نسل گذشتشون یعنی جنگ و جبهه و شهادت هست . که ما یعنی  وب سایت لاله های خونین تمام تلاش خودمون رو می کنیم تا حتی یک نفر از چند صد نفری که روزانه چه مستقیم و چه غیر مستقیم وارد سایت می شوند بتوانند مطالب سایت رو که شامل زندگینامه ، وصیت نامه و ... در باره شهدا می باشد رو مطالعه کنند تا بفهمند اون جوان هایی که هم سن ما و یا حتی کوچکتر بودن پرای چی  زندگی خودشون رو فدای جنگ و مقاومت کردند.

به امید روزی که برای پاسداشت بزرگ مردی های این شهدای عزیز همه ی ما گامی حتی کوچک در راستی معرفی آنها به دیگر نسل ها برداریم و سپاس گذار آنها باشیم.

[ پنج شنبه 11 مهر 1398 ] [ 17:4 ] [ ♦امید رضا زارعی ]
 

این بار...

آمــدم ســـر مزارتان که بگویم

خیلی نگـــران نباشـــید!

مـــا راه را بلدیم...

راه حســـینی بودن را،

راه علی وار زیســــتن را،

از کودکی یادمــــان داده انــد!

هـــمه را در کتاب ها خوانده ایم...

شـــاید از ترس معلم،شــاید برای نمره ی بیست!!!

خــلاصه خوانده ایم...

هنـــوز "راه روشن زندگی" را که در کتاب دینی بود ،حفظیم!

ولی این روزهـــا در شهرمان کمی هـــوا "تاریک" است

نه این که ســـیاه باشد... نـه!

فقط  "راه روشن زندگیمان"  کمی تیره شده!!

جلوی پایمان را نمی بینیم

گاهی پایمــان می لغــزد...

آمـــدم بگویم :

 

لـــطفــا" مواظب راه رفـــتنمـان باشید!!!

 

 

[ پنج شنبه 11 مهر 1392 ] [ 16:51 ] [ ♦امید رضا زارعی ]
 


بیت المال

حدودای سال 90 بود در هفته دفاع مقدس حاج آقا قرائتی تعریف میکرد که ما آخوندهارو خیلی سخت میشه گریاند !

اما یکی از رزمندگان خاطره ای تعریف کرد که اشکمونو در آورد !

گفت : تو یکی از عملیات ها که شب انجام می شد قرار بود از جای عبور کنیم که مین گذاری شده بود ... مجبور بودیم از اونجا رد بشیم چاره ای جز این نداشتیم .

گفتیم کی داوطلب میشه راه رو باز کنه تا بتونیم عبور کنیم ؟

چندتا از رزمنده ها داوطلب شدند تا راه رو باز کنند ...

وقتی میخواستند راه باز کنند  میدونستند که زنده نمی مونند . چون با انفجار هر مین دست ، پا ، سر ، بدن یک جا متلاشی میشود !

داوطلب ها پشت سر هم راه افتادن برای باز کردن راه ... صدای مین می آمد .

همین زمان متوجه شدم یکی داره بر میگرده !

گفتم شاید ترسیده  ! بالاخره جان عزیزه و عزیزی جان باعث شده برگرده...

گفتم خودمو نشون ندم شاید ببینه خجالت بکشه !

بعد چند دقیقه متوجه شدم یکی داره میره سمت محل مین گذاری شده.. رفتم سمتش گفتم وایسا کجا میری ؟ گفت دارم میرم محل مین گذاری شده دیگه !!

گفتم تو جزو کسائ بودی که داوطلب شده بودند چرا برگشتی ؟!

گفت : آخه پوتینم نو ( تازه) بود خواستم اونو در بیارم با جوراب برم و بیت المال حیف و میل نشود . اون پوتین بمونه یکی دیگه ازش استفاده کنه...!!!

قابل توجه مسئولان کشور ! یک روز یک جائی جواب گوی این اشخاص خواهید بود ! کار نکنید اون روز خجالت زده باشید .

 

 

[ پنج شنبه 11 مهر 1392 ] [ 16:49 ] [ ♦امید رضا زارعی ]

 

 

حمید ؛ امدادگری که برای نجات همرزمش از سنگر بیرون آمد ، زخم او را بست و پیشانی خودش میزبان گلوله ای آتشین شد.

 

محمد ؛ آنقدر در والفجر 8 آرپی جی زده بود که از هر دو گوشش ، همین طور خون شره می کرد.

 

اسماعیل ؛ غیرتش قبول نکرد که صبح به صبح کرکره مغازه خواربار فروشی اش را بالا بکشد و از پشت شیشه ، تشییع جنازه شهدای محلش را تماشا کند.

 

بهرام ؛ وقت خواستگاری شرط کرد که تا پایان جنگ – هر چند سال که طول بکشد – پای دین و میهنش خواهد ایستاد.جنازه اش را درست در روز پایان جنگ آوردند.

 

امین ؛ فقط توانست عکس دوقلوهای زیبایی که خدا به او داده بود را ببیند. دو روز قبل از آن که به مرخصی برود و کودکانش را در آغوش بکشد ، ترکش توپ ، گردنش را زد.

سید محسن ؛ در شب عملیات ، داوطلب شد تا از روی میدان مین رد شود و راه را باز کند.خودش تکه تکه شد.

 

علیرضا ؛ 20 سال بعد از این که رفت ، مقداری استخوان تحویل مادر پیرش دادند: این علیرضای توست!

 

صادق ؛ برای این که گروه از معبر بگذرد ، به تپه ای در جهت مخالف رفت و شروع کرد به تیراندازی کردن تا حواس عراقی ها را به سمت خود جلب کند...گروه گذشت ولی هنوز از صادق خبری نیست که نیست.

 

بهروز ؛ دیده بانی که در جزایر مجنون ، در محاصره بمب های شیمیایی قرار گرفت ؛ جنازه اش انقدر تاول زده بود که به سختی می شد فهمید این همان بهروز خوش خنده ای است که همیشه خدا کلی لطیفه برای تعریف کردن داشت.

 

عبدالله ؛ عراقی ها برای زهر چشم گرفتن از بقیه اسرا ، او را سینه خاکریز گذاشتند و 10 نفر ، هرکدامشان یک خشاب کلاش به بدن زخمی اش خالی کردند. بچه هایش فقط تصویری مبهم از پدر در ذهنشان مانده است.

 

مهدی ؛ روی قایق بود که زدند ؛ خودش و قایقش را آب به سوی خلیج فارس برد و هیچ کس هرگز ندیدش.

 

رسول ؛ همسرش سال هاست که بر سر قبری که می داند شویش در آن نیست فاتحه می خواند و به چشمانی که در قاب عکس بالای مزار به چشمانش زل زده اند ، نگاه می کند و عاشقانه اشک می ریزد.

و دهها و صدها هزار حمید و محمد و اسماعیل و بهرام و امین و سید محسن و علیرضا و صادق و بهروز و عبدالله و مهدی و رسول و ... به زیر خاک رفتند یا در آسایشگاه های جانبازان ، به سختی روزگار می گذرانند تا در 1391 خورشیدی و سال های قبل و بعد آن ، وقتی سر سفره هفت سین نشستیم ، تنها منتظر صدای توپ تحویل سال باشیم نه دل نگران بمب هایی که خود و هفت سین مان را زیر و زبر کنند.

 

ما ایرانیان ، این صاحبان و ساکنان و مردمان مرز پرگهر ، حتماً به آن اندازه شرافت و شیدایی داریم که مهربان ترین هموطنان مان را که هنوز با نگرانی نگاه مان می کنند فراموش نکنیم

[ پنج شنبه 11 مهر 1392 ] [ 16:47 ] [ ♦امید رضا زارعی ]
 
 

دیـــــروز از هر چه بود گذشتیم و امــــــروز از هر چه بودیم...

آنجا پشت خاکـــــریز بودیم و اینجا در پناه میــــــز...

دیروز دنبال گمــــــنامی بودیم و امروز تلاش می کنیم ناممــــان گم نشود...

جبهه بوی ایمــــــان میداد و اینجا ایمـــــانمان بو می دهد...

آنجا درب اطاقمان می نوشتیم : یا حسیــــن فرماندهی از آن توست.

اینجا می نویسیم بدون هماهنگی وارد نشوید...!

الهی نصیــــرمان باش تا بصیــــر گردیم

و بصیـــرمان کن تا از مسیــــر بر نگردیم...

[ پنج شنبه 11 مهر 1392 ] [ 16:46 ] [ ♦امید رضا زارعی ]
 

                          

عشـــق یعنی استخوان و یک پلاک

 سال ها تنــــــهای تنها زیر خاک...

      

 اروند کنــار،دوکوهــه،شرهـــانی،طلاییـــه،معـــراج،شلمچه و...

قبـل ازین که بابام راضی شه برم واسم فقط در حد یه اسم بودن...

حالا هم که رفتم هـــرکی ازم توضیح میخواد نمیتونم چیزی بگم!

باور کنین توصیفش اونقــــد سخته که هر کی واستون توضیح بده تا خودتون

نریــن نمیتونین درک کنین...

تا اون فضا و حال وهـــوا رو نبینین نمی تونین چیزی رو حس کنین...

قشنگ ترین دعایی که اونجا به ذهــنم رسید این بود:

 خـــدا کنه لایــق باشم و سال دیگه هــم بتونم برم ...

[ پنج شنبه 11 مهر 1392 ] [ 16:45 ] [ ♦امید رضا زارعی ]
صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد
درباره وبلاگ

♥♥♥تمام لاله‌ها سرخ‌اند و محزون صميمي، مقتدر، همواره مجنون شهيدان، عاشقان محض، بردند براي لاله‌ها، دسته گُلِ خون غريب و خسته و فرتوت مانده است به شوق لحظه باروت مانده است خدايا! استجابت كن دلم را كه پشت يك غزل تابوت مانده است از آن فصل سكوت و تيره زاري به دنبال صداتم، سبزِ جاري! «شهادت استخوان‌بندي عشق است» چه تشريح قشنگي از قناري! ثناگويِ نگاهت اي كبوتر به طرز فكر و راهت اي كبوتر شنيدم وعده‌اي با عشق داري خدا پشت و پناهت اي كبوتر! تنيده در تنم پاييز، پاييز ندارم همتي مست و جنون‌خيز تو رفتي و دعا كن اوج گيرم شبي از پلكان ماه، من نيز ♥♥♥
لینک دوستان
آرشیو مطالب
امکانات وب

کد موزیک آنلاین برای وبگاه

parsskin go Up