اللهم عجل الولیک الفرج 

کد دعای فرج برای وبلاگ

♥لاله های خونین♥
♥لاله های خونین♥ | صفحه اصلي تماس با ما عناوين مطالب ورود
نويسندگان
علماي شيعه
آيت الله خامنه اي

آيت الله سيستاني

آيت الله وحيد خراساني

آيت الله صافي گلپايگاني

آيت الله مکارم شيرازي

آيت الله شبيري زنجاني

دانش نامه ي مهدويت
مهدويت امام زمان (عج)
کارنامه ي عمليات
جنگ دفاع مقدس
وصيت نامه ي شهدا
<وصيت شهدا
حديث
حديث موضوعي

 

 

حمید ؛ امدادگری که برای نجات همرزمش از سنگر بیرون آمد ، زخم او را بست و پیشانی خودش میزبان گلوله ای آتشین شد.

 

محمد ؛ آنقدر در والفجر 8 آرپی جی زده بود که از هر دو گوشش ، همین طور خون شره می کرد.

 

اسماعیل ؛ غیرتش قبول نکرد که صبح به صبح کرکره مغازه خواربار فروشی اش را بالا بکشد و از پشت شیشه ، تشییع جنازه شهدای محلش را تماشا کند.

 

بهرام ؛ وقت خواستگاری شرط کرد که تا پایان جنگ – هر چند سال که طول بکشد – پای دین و میهنش خواهد ایستاد.جنازه اش را درست در روز پایان جنگ آوردند.

 

امین ؛ فقط توانست عکس دوقلوهای زیبایی که خدا به او داده بود را ببیند. دو روز قبل از آن که به مرخصی برود و کودکانش را در آغوش بکشد ، ترکش توپ ، گردنش را زد.

سید محسن ؛ در شب عملیات ، داوطلب شد تا از روی میدان مین رد شود و راه را باز کند.خودش تکه تکه شد.

 

علیرضا ؛ 20 سال بعد از این که رفت ، مقداری استخوان تحویل مادر پیرش دادند: این علیرضای توست!

 

صادق ؛ برای این که گروه از معبر بگذرد ، به تپه ای در جهت مخالف رفت و شروع کرد به تیراندازی کردن تا حواس عراقی ها را به سمت خود جلب کند...گروه گذشت ولی هنوز از صادق خبری نیست که نیست.

 

بهروز ؛ دیده بانی که در جزایر مجنون ، در محاصره بمب های شیمیایی قرار گرفت ؛ جنازه اش انقدر تاول زده بود که به سختی می شد فهمید این همان بهروز خوش خنده ای است که همیشه خدا کلی لطیفه برای تعریف کردن داشت.

 

عبدالله ؛ عراقی ها برای زهر چشم گرفتن از بقیه اسرا ، او را سینه خاکریز گذاشتند و 10 نفر ، هرکدامشان یک خشاب کلاش به بدن زخمی اش خالی کردند. بچه هایش فقط تصویری مبهم از پدر در ذهنشان مانده است.

 

مهدی ؛ روی قایق بود که زدند ؛ خودش و قایقش را آب به سوی خلیج فارس برد و هیچ کس هرگز ندیدش.

 

رسول ؛ همسرش سال هاست که بر سر قبری که می داند شویش در آن نیست فاتحه می خواند و به چشمانی که در قاب عکس بالای مزار به چشمانش زل زده اند ، نگاه می کند و عاشقانه اشک می ریزد.

و دهها و صدها هزار حمید و محمد و اسماعیل و بهرام و امین و سید محسن و علیرضا و صادق و بهروز و عبدالله و مهدی و رسول و ... به زیر خاک رفتند یا در آسایشگاه های جانبازان ، به سختی روزگار می گذرانند تا در 1391 خورشیدی و سال های قبل و بعد آن ، وقتی سر سفره هفت سین نشستیم ، تنها منتظر صدای توپ تحویل سال باشیم نه دل نگران بمب هایی که خود و هفت سین مان را زیر و زبر کنند.

 

ما ایرانیان ، این صاحبان و ساکنان و مردمان مرز پرگهر ، حتماً به آن اندازه شرافت و شیدایی داریم که مهربان ترین هموطنان مان را که هنوز با نگرانی نگاه مان می کنند فراموش نکنیم

[ پنج شنبه 11 مهر 1392 ] [ 16:47 ] [ ♦امید رضا زارعی ]
 
 

دیـــــروز از هر چه بود گذشتیم و امــــــروز از هر چه بودیم...

آنجا پشت خاکـــــریز بودیم و اینجا در پناه میــــــز...

دیروز دنبال گمــــــنامی بودیم و امروز تلاش می کنیم ناممــــان گم نشود...

جبهه بوی ایمــــــان میداد و اینجا ایمـــــانمان بو می دهد...

آنجا درب اطاقمان می نوشتیم : یا حسیــــن فرماندهی از آن توست.

اینجا می نویسیم بدون هماهنگی وارد نشوید...!

الهی نصیــــرمان باش تا بصیــــر گردیم

و بصیـــرمان کن تا از مسیــــر بر نگردیم...

[ پنج شنبه 11 مهر 1392 ] [ 16:46 ] [ ♦امید رضا زارعی ]
 

                          

عشـــق یعنی استخوان و یک پلاک

 سال ها تنــــــهای تنها زیر خاک...

      

 اروند کنــار،دوکوهــه،شرهـــانی،طلاییـــه،معـــراج،شلمچه و...

قبـل ازین که بابام راضی شه برم واسم فقط در حد یه اسم بودن...

حالا هم که رفتم هـــرکی ازم توضیح میخواد نمیتونم چیزی بگم!

باور کنین توصیفش اونقــــد سخته که هر کی واستون توضیح بده تا خودتون

نریــن نمیتونین درک کنین...

تا اون فضا و حال وهـــوا رو نبینین نمی تونین چیزی رو حس کنین...

قشنگ ترین دعایی که اونجا به ذهــنم رسید این بود:

 خـــدا کنه لایــق باشم و سال دیگه هــم بتونم برم ...

[ پنج شنبه 11 مهر 1392 ] [ 16:45 ] [ ♦امید رضا زارعی ]
صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد
درباره وبلاگ

♥♥♥تمام لاله‌ها سرخ‌اند و محزون صميمي، مقتدر، همواره مجنون شهيدان، عاشقان محض، بردند براي لاله‌ها، دسته گُلِ خون غريب و خسته و فرتوت مانده است به شوق لحظه باروت مانده است خدايا! استجابت كن دلم را كه پشت يك غزل تابوت مانده است از آن فصل سكوت و تيره زاري به دنبال صداتم، سبزِ جاري! «شهادت استخوان‌بندي عشق است» چه تشريح قشنگي از قناري! ثناگويِ نگاهت اي كبوتر به طرز فكر و راهت اي كبوتر شنيدم وعده‌اي با عشق داري خدا پشت و پناهت اي كبوتر! تنيده در تنم پاييز، پاييز ندارم همتي مست و جنون‌خيز تو رفتي و دعا كن اوج گيرم شبي از پلكان ماه، من نيز ♥♥♥
لینک دوستان
آرشیو مطالب
امکانات وب

کد موزیک آنلاین برای وبگاه

parsskin go Up